سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رها
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 93 فروردین 31 توسط گل نرگس

سلام 

دستم به نوشتن نمیرود... حتی قلمم هم با من سرناسازگاری دارد...

احساسم خشکیده... دیگر نایی برایم نمانده ... خسته ام... خسته ....

................................

این پیکر خسته را چه به زیستن؟؟!!

پیکر خسته ام توان جنگیدن با سختی های روزگار را ندارد...

یا بهتر بگویم نیمه جان ست... بگذار روشن تر بگویم دیریست جان داده ست...

دیریست روحی در بدن نمانده... باشد که عیسی دمی آید و زنده بگرداند این پیکر مرده را...

دلم هوایی در سر دارد که خدایش عالم تر ست...

هوای رفتن... پرواز به دیار معشوق... پرواز به بهشت خدا...

دلم " کربلا " میخواهد...

و هیچ سرزمین دیگری ،بهشتم نمیشود...

وهیچ کسی به عیسی دمیِ عیسایم ،آقایم ، امام حسینم نمیرسد...

شرمنده م مولایم... شرمنده م آقایم...

برگشتم وآلوده گشت این نفس زمینی م...

برگشتم و زمینی گشت این روح آسمانی شده در حرمت...

برگشتم و دربند زمین کشیده شد این روح ملکوتی ام...

مرا بطلب و باز جرعه ای از آب حیاتم ده ، معجزه کن آقایم...

زنده کن این پیکری که جان رخت بربسته ست از آن...

زنده م کن عیسایم ، مولایم ...دلم به تو روشن است...

باورت میشود؟؟!!! در این دنیای نفسگیر دلخوش به داشتن تو ام...

آرام جانم... حسینم (ع)... مولایم ...

 




نوشته شده در تاریخ شنبه 93 فروردین 30 توسط گل نرگس

سلام

 مدتیه تو وبلاگم مطلبی ننوشتم.درگیر کار بودم و زندگی...

دلم گرفته...

امروز شروع کردم به نوشتن... دو هفته پیش این موقع کجا بودم و الان کجام؟؟!!

خدایا...تو بهشتت بودم و نمیدونستم!!!

دلم برا بین الحرمین تنگ شده... دلم غروب جمعه بین الحرمین رو میخواد ...

موقع غروب چه غوغایی به پا میشد؟!! از صدای جیک جیک گنجشکا گرفته که دارن تسبیح میگن تا آدمایی که در حال صف گرفتن برا نمازن...

ندای ملکوتی سر داده میشود... الله اکبر ... الله اکبر ...

اذان بگو مؤذن... اذان بگو که آرام گیرند این آدمیان... که آرام گیرند این جسم های در حال تقلا ...

اذان بگو مؤذن ... که به آرامش برسند این ارواح آشفته و سرگشته مان ...

بعد از نماز زیارت عاشورا هم خونده میشه.چقد زیارت عاشورای بین الحرمین باصفا بود...

خدایااااا... یعنی میشه قبل از مردنم یه بار دیگه منو ببری کربلا؟؟!! میشه یه زیارت عاشورای دیگه رو بین الحرمینت بخونم؟؟؟

شب آخر چقدر سخت بود دل کندن ...

دلمون دنبال یه بهونه بود برا موندن ...

شاید اگه خدا کمک کنه خاطرات کربلامو بنویسم ...

هرچند زبون و قلمم توان وصفشو نداره... اینجاست که به حقارت این کلمات پی میبرم ...




قالب وبلاگ