سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رها
نوشته شده در تاریخ شنبه 91 مهر 8 توسط گل نرگس

 

تو غربت بودم دوستانی داشتم همراه...

عصر پنج شنبه که میشد روز دیدار میرسید...

من بودم و اونها و...

یک شب جمعه ای ضیافتی ترتیب دادند دعوتم کردند...

راهم دادند تو ضیافت خوبان...

منی که لایق همجواری خوبان نبودم و نیستم...

اما الان تو شهر خودم تو خونه ی خودمم ولی...

خدای مهربونم, پناهگاه تنهاییهام ...

خسته ام ...

بریده ام ...

اما با تمام اینها خوشحالم ...

خوشحالم چون تو رو دارم ...

چون میدونم هوامو داری ...

کنارم هستی ...

مخصوصا الان ,مخصوصا تو این شرایط که بیشتر از همیشه احساست میکنم...

با اینکه لیاقتشو ندارم ولی یه خواسته ی بزرگ ازت دارم ...

به عزت و جلالت قسمت میدم هر چه زودتر نصیبم کن ...

عاجزانه التماست می کنم...

خیلی منتظرم نذار ...

زودتر آزادم کن ...

که برسم به رهایی ...




قالب وبلاگ